مرتضی عامری قدم 4 سئوال 41 الی 52

ساخت وبلاگ

برگرفته از کتاب کارگاه بهبودی نوشته #مجتبی_دشتی

مجتبی دشتی

41ـ در رابطه با خانواده‌ام آیا گاهي فکر می‌کنم که در یک چرخه‌ي معیوب و تکرار مکررات و بی‌هیچ امیدی برای تغییر گیر کرده‌ام؟ آنها چه بوده‌اند؟ نقش من در تداوم آنها چه بوده است؟

بله ـ زمان‌هایی که هیچ گامی برای تغییر رفتار برای بهتر شدن رابطه‌هایم برندارم تکرار مکرّرات اشتباهات و رفتار از روی اجبار و عادت‌هاي خودمحورانه تنها راه‌حل مشکلاتم می‌باشد و اغلب که خواسته‌ام طبق عقاید گذشته به خواسته‌هایم دست یابم زمان‌هایی بوده که احساس کرده‌ام در چرخه، معیوب زندگی دست و پا می‌زنم. همیشه این تکرارها به خاطر عدم آگاهی و بلد نبودن راه‌حل صحیح برخورد و تصمیم‌گیری در بحران‌ها و مشکلات بوجود می‌آید كه در این مواقع نقش من تثبیت‌کننده‌ي راه‌حل‌های نامناسب و اجباری و درماندگی و عاجز در مقابل راهی مناسب خواهد بود.

<a href='/last-search/?q=مرتضی'>مرتضی</a> <a href='/last-search/?q=عامری'>عامری</a>

42ـ چگونه از ایجاد صمیمت با دوستان ـ شرکا ـ همسرـ خانواده خود اجتناب می‌کردم؟

صمیمیت در صداقت و راستی بوجود می‌آید، زیرا همیشه احساس توقع و مطالبه از دوستان داشتم و رنگ و بوی صمیمیت قلبی در روابطم با دوستان مشهود نبود. با شرکا اگر بیشتر نزدیک می‌شدم برای سود بیشتر بود اگر کمتر ارتباط می‌گذاشتم می‌ترسیدم از من سوءاستفاده کند. دلیل اصلی خشونت ما در خانواده ترس از مورد سوءاستفاده قرار گرفتن است و دلیلش اين است که ما رابطه‌ي صحیح را بلد نیستیم چون حد و مرزها را نمی‌شناسیم. با همسرمان زیاد نزدیک نمی‌شدیم و همه اسرارمان را بازگو نمی‌کردیم؛ زیرا می‌ترسیدیم که گمنامی‌مان را بکشنند و در آینده از آن به عنوان حربه‌ای علیه خودم استفاده کنند براي همين من هميشه خانواده را برخلاف جریان‌های خود می‌دیدم و همیشه آنها را مخالف عقاید شخصی‌ام قلمداد می‌کردم.

43ـ آیا برای ایجاد تعهّد مشکل دارم؟ توضیح دهید.

بله، ترس‌ها همیشه مرا از تعهداتم غافل می‌کرد. ترس از این که طبق اصول زندگی کنم، ترس از دست دادن موقعیت شخصی، ترس از قانون ، ترس از سخت شدن زندگی از پس تعهّدپذیری و خیلی چیزهای دیگر که می‌ترسیدم با تعهّدمند شدن امتیازات زندگی‌ام را از دست بدهم.

44ـ آیا تا به حال رابطه‌ای را از بین برده‌ام با این فکر که به هر حال از این رابطه صدمه خواهم خورد پس بهتر است زودتر آن را به هم بزنم؟

بله، بيشتر رابطه‌های من بر اساس ناصادقی، سودجویی و خودخواهی‌هایم بوده است اگر رابطه‌ي مخفی داشته‌ام از ترس برملاء شدنش، آن را برهم می‌زدم یا اینکه دیگر نفعی در رابطه‌ها نمی‌دیدم ، ادامه دادن آن را بی‌مورد مي‌دانستم. سعی می‌کردم که زودتر آن را بر هم بزنم تا شخص دیگری را جایگزین این رابطه‌ها کنم. همه‌ي این بر هم زدن دوستی و رابطه‌ها از روی ترس و نبود تعادل بوده است.

45ـ تا چه حد احساسات دیگران را در روابطم در نظر می‌گیرم؟ به اندازه‌ي احساس خودم؟ بیشتر از احساس خودم؟ کمتر از احساس خودم یا اصلاً احساسات دیگران را در نظر نمی‌گیرم؟

چون تعادلی در شناخت احساسات و بروز آنها ندارم، در جایی که باید احساسات دیگران را در روابطم در نظر بگیرم احساسات خودم را در نظر می‌گیرم و برعکس و معمولاً به منافع خود فکر می‌کنم و به احساسات خود پاسخ می‌دهم و به علت نداشتن ثبات احساسی و عاطفی، نداشتن تعادل در بروز احساسات، نشناختن روابط رمانتیک و افلاطونی، درک نکردن جایگاه دیگران و عملکرد از روی اجبار. خیلی اوقات هم هیچ‌گونه واکنشی به احساسات دیگران ندارم هرگاه رابطه‌ای با نظام باورهای من مغایر باشد هیچ احساسی را در نظر نمی‌گیرم. البته گاهی هم پیش می‌آید که احساسات دیگران را بیشتر از احساسات خودم در نظر می‌گیرم.

مرتضی عامری+ ثریا داداشی

46ـ آیا در هیچ یک از رفتارهایم احساس قربانی بودن کرده‌ام؟

گاهی برای اینکه تایید شوم گناه دیگران را گردن می‌گرفتم و خود را یک فداکار جلوه می‌دادم. در آن لحظه چون تایید می‌شدم احساس خوبی داشتم ولی بعد که عنوان می‌شد یا آن شخص به روی خودش نمی‌آورد احساس یک قربانی سلاخی شده به من دست می‌داد. ساده‌لوحی، زودباوری، دلسوزی همیشه موجب می‌شد من پله‌ای باشم برای ترقی دیگران چون احساسات دیگران را برتر از احساس خود در نظر می‌گرفتم. امروز سعی می‌کنم از روی نقايصم برای دیگران دلسوزی نکنم تا پوچی به سراغم نیاید.

توقع در مورد کسانی که نسبت به آنها احساس می‌کردم خیلی عشق خرج کرده‌ام بالاترین احساس قربانی بودن را در من زنده می‌کنند.

47ـ رابطه من با همسایگان چطور است؟ آیا الگو و فرم خاصی دارد که علی‌رغم اینکه کجا زندگی می‌کنم مرتب تکرار شود؟

امروز برای من تفاوتی ندارد که کجا و یا در چه محله و منطقه‌ای زندگی می‌کنم هر جا که باشم سعی در ايجاد رابطه‌ي دوستانه و احترام متقابل با آنها دارم اما در گذشته رابطه‌ي من بر اساس خودخواهی و سوءظن بود و همه چیز را برای خود می‌خواستم. امروز احترام به همسایگان و کسانی که در محدوده‌ي زندگی‌ام هستند به عنوان یک اصل در زندگی اجتماعی شده است.

48ـ در رابطه با افرادی که برای آنها و یا با آنها کار می‌کرده‌ام چه احساسی دارم؟ چگونه افکار ـ اعتقادات ـ رفتارهایم در محيط كارم مشكل ايجاد كرد؟

گاهی خودکم‌بینی گاهی خودبزرگ‌بینی و بدگمانی نسبت به صاحب‌کار و گاهی فکر می‌کردم همه کارها را من انجام می‌دادم و آنان به من نیاز دارند با تصورات باطل و انحراف فکری همیشه فکر می‌کردم و اعتقاد داشتم از من مانند یک نردبان برای رسیدن به اهداف‌شان استفاده می‌کنند. شخصیت من متوقع بود و در اعتقاداتم هم تعادل نداشتم. افکار من تلافی‌جویانه بود و بدون در نظر گرفتن احساسات دیگران هر چه را می‌دیدم برای خودم می‌خواستم همیشه در پی منافع خودم بودم نه منافع جمع رفتار و کارهایم عجولانه و تحت تاثیر ترس بود. امروز سعی می‌کنم به دیگران احترام بگذارم تا بتوانم رابطه‌ي سالمی را برقرار کنم.

49ـ در مورد همکلاسی‌هایم (چه در زمان کودکی؛ چه حال) چه احساسی دارم؟ آیا خود را از آنها کمتر یا بهتر می‌دیدم؟ آیا فکر می‌کردم که باید با آنها رقابت کنم تا نظر معلم را به خود جلب کنم؟ به مسوولان مدرسه احترام می‌گذاشتم یا علیه آنها شورش مي‌كردم؟

چون از کودکی احساس برتر بودن می‌کردم خود را برتر از دیگران می‌دانستم و دوست داشتم از همه سرتر باشم و همین حس مرا جنگجو و مطالبه‌گر نموده بود. بعضی مواقع به خاطر رنجش از معلم و مسوولین مدرسه از حرف‌هایشان تبعیت نمی‌کردم و یاغی‌گری می‌کردم و یا می‌ترسیدم و منزوی می‌شدم و از کنترل‌کردنشان و زیر نظر داشتنشان فرار می‌کردم.

چون خودبزرگ‌بینی، خودکوچک‌بینی، حس برتر بودن و ترس در تمامی رفتارهای من قابل شهود است، هیچ‌گاه نتوانستم به دیگران احترام بگذارم و آنها را مقابل خود می‌دیدم نه در کنار و دوست خود.

مرتضی عامری+ دکتر محمدرضا مقدسی+ الهه راسخی

50ـ آیا هرگز در باشگاه یا سازمانی عضو بوده‌ام؟ در مورد افراد دیگر در آن باشگاه و یا سازمان چه احساسی داشتم؟ آیا با کسی در آنجا دوست شده‌ام؟ آیا هرگز با توقعات زیاد در باشگاهی عضو شده‌ام که بعد هم خیلی زود آنجا را ترک کنم؟ توقعات من چه بوده‌اند و چرا برآورده نشدند؟ نقش من در آن شرایط چه بوده است؟

این سوال ‌ها هم همانند سوال قبلی پاسخ مشابهی دارد و ترس‌ها و خودخواهی و تاییدطلبی‌ها مرا از حس همسانی با دوستانم دور نموده بود.

51ـ آیا تا به حال در بیمارستان روانی یا زندان بوده‌ام یا علی‌رغم میل خود حبس شده‌ام؟ تاثیر آن به روی شخصیتم چه بوده است؟ اثر آن به روی رفتار متقابل من با مسوولان امر به چه شکل بوده است؟ آیا به قوانین احترام می‌گذاشتم و آنها را رعایت می‌کردم؟ آیا قانون‌شکنی می‌کردم و چون گیر می‌افتادم از مسوولان بدان خاطر رنجش پیدا می‌کردم؟

گاهی که در مرکز بازپروری یا زندان ، علیرغم میل باطنی خود گرفتار می شدیم در ابتدا پرخاشگر و عصبانی می شدیم چونکه حضورمان را درآنجا غیرمنصفانه تلقی می کردیم و دلایلی که فقط برای خودمان قابل قبول بود را در ذهن می پروراندیم اما وقتی که نقش خودمان را بررسی می کنیم می فهمیم که مسبب حضورمان در آن مکانها ، خودمان بوده ایم ، به مرور کارکتر افرادی که در آنجا حضور داشتند شخصیت ما را قوام می داد و ماهم به تبعیت آنها خلق و خو و منش رفتاری شان را می پذیرفتیم .

چون ثبات شخصیتی نداشتیم در بعضی اوقات مسامحه می کردیم و حرف شنویی داشتیم و گاهی که شرایط بر وفق مرادمان نبود حاضربه پذیرش آنها نبودم و در کل چون خود را مستحق کیفر نمی دانستیم از مسئولین آنجا رنجیده و دلخور بودیم.

52ـ آیا تجربه‌های اولیه من با اعتماد کردن و صمیمت دردآور بوده و باعث انزوای من شده‌اند؟ توضیح دهید.

تجربه‌های اولیه‌ي من با صمیمت و اعتماد کردن دردآور بود؛ چون زیربنای دوستی‌های من همیشه خودخواهی و منافع شخصی‌ام بود و دوست داشتن را با مالکیت اشتباه می‌گرفتم. وقتی دوستانم را برخلاف نیت درونی‌ام می‌دیدم و چون آنها دوستی مرا بر اساس خودخواهی می‌دیدند از من جدا می‌شدند و احساس درد، ترس و ناراحتی گریبانم را می‌گرفت و پس از دوری آنها از روي اجبار در لاک انزوا به سر می‌بردم.

+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت 23:19 توسط M.Dashti  | 

بهبودی ...
ما را در سایت بهبودی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7dashti6208 بازدید : 14 تاريخ : شنبه 5 خرداد 1403 ساعت: 16:43